نام پژوهشگر: محمد رضا عبداله نژاد

زمینه های فلسفی نقد پوزیتیویست های منطقی از متافیزیک
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه تبریز - دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی 1391
  ابوالفضل ابراهیمی   محمد رضا عبداله نژاد

از جمله رویدادهای مهم فلسفی در فاصله ی بین دو جنگ جهانی تشکیل حلقه ای فلسفی در وین بود که در آن بسیاری از حامیان علم درصدد برآمدند تا چالش هایی را که در آستانه قرن بیستم عارض اندیشه ی پوزیتیویسم علمی شده بود، برطرف کنند. پوزیتیویسم منطقی حاصل و خروجی اندیشه ای بود که در این حلقه پا گرفت و از جمله نمایندگان آن می توان به کارناپ، آیر، شلیک و وایزمن اشاره کرد. پوزیتیویست های منطقی دارای چند اصل عقیدتی عمده بودند: تمایز قاطع بین قضایای تحلیلی و ترکیبی که قدری از هیوم و قدری از ویتگنشتاین اخذ شده بود. اصل تحقیق پذیری که آن نیز گمان می رود از رساله ی ویتگنشتاین آمده باشد. و یک برنهاد فروکاهنده درباره ی نقش مشاهده در تعیین معناداری شناختی که خواستگاه اش را می توان به تجربه گرایان کلاسیک از قبیل لاک و هیوم و تقلیل گرایی راسل رسانید. انکار متافیزیک، ماحصل اصلی به کارگیری اصول اساسی مذکور توسط پوزیتیویستهای منطقی می باشد. بنابراین، زمینه های فکری پوزیتیویست های منطقی در نقد متافیزیک را هم می توان در فلسفه ی تحلیلی، مخصوصاً" نزد فیلسوفانی مثل ویتگنشتاین (در اصل تحقیق پذیری، اصل معناداری و اصل ضرورت این همانی است) و راسل وفرگه (در اصل منطق گرایی) و هم نزد فیلسوفان سنتی از قبیل هیوم و کانت (در نقد متافیزیک) ریشه یابی کرد. پوزیتیویست های منطقی از میان همه ی مکاتب فلسفی، متافیزیک را طرد و تخطئه می کردند، چرا که معتقد بودند احکام متافیزیکی بی معنی بوده و هیچ طریقه ی ممکنی برای آن که در تجربه به تحقیق برسند ندارند. همانطور که در مورد زمینه های فکری پوزیتیویست ها در بالا اشاره کردیم، طرد و رد متافیزیک امری نو ظهورنبود، هیوم متافیزیک را سفسطه و مغلطه خوانده بود و ادعا کرده بود که از تعبیرات بی دلالت و بی مدلول استفاده می کند. کانت هم متافیزیک مشروع را از متافیزیک نامشروع فرق می نهاد. در حالی که منتقدان پیشین متافیزیک در صدد غیر علمی و بی فایده نشان دادن متافیزیک بودند، پوزیتیویست های منطقی با استناد به رساله ی ویتگنشتاین، متافیزیک را فاقد معنی می شماردند و آن را به طور کلی انکار می کردند.

بررسی تطبیقی معرفت شناسی هابرماس و پوپر و کاربرد پذیری آن در علوم اجتماعی
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه تبریز - دانشکده علوم اجتماعی 1391
  ابراهیم شهبازی قبچاق   فاطمه گلابی

معرفت شناسی یکی از بایسته های بنیادی هرنوع علم است تا بتواند به گونه ای مناسب و هدفمند به تبیین موضوع مورد نظرش بپردازد. برای علوم اجتماعی که دانشی نو ظهور و دارای پیچیدگی های فراوان از جمله موضوع و هدف آن است، داشتن یک روش شناسی متناسب با معرفت شناسیِ محکم بنیاد، می تواند در نزدیک شدن به رسالت این نحله کمک کند. یورگن هابرماس به عنوان یک فیلسوف و جامعه شناس پرنفوذ با آثار گسترده، و کارل پوپر به عنوان یک فیلسوف علم و سیاست با نظریه ی انتقادی اش به روش مرسوم کسب علم، می توانند رهنمون هایی به دست دهند که برای علوم اجتماعی و روش آن مثمر ثمر باشند. نوع معرفت شناسی که هریک از آن ها در آثار خود به کار می برند، برای دانش اجتماعی از اهمیت فراوانی برخوردار است، زیرا که از یک طرف روش و معرفت شناسی پوزیتیویستی بر تحقیقات حاضر مسلط شده است و از طرف دیگر روش های تفسیری و بینش ذهنی کم کم در حال خودنمایی است. در تحقیق حاضر به چگونگی، روش، رسالت و غایتِ معرفت شناسی یورگن هابرماس و کارل پوپر پرداخته شده است و سئولاتی در این باره مطرح شده است که سعی می شود در طول تحقیق بدان ها جواب داده شود. روش مورد استفاده در این تحقیق روش اسنادی است و به صورت بررسی تحلیلی- تطبیقی به مقایسه ی معرفت شناسی یورگن هابرماس و کارل پوپر پرداخته شده است، منابع مورد مطالعه ی دست اول تحقیق عبارتند از آثاری که هرکدام از نویسندگان مذکور در آن ها به معرفت شناسی، چه به صورت ضمنی و چه به صورت آشکار پرداخته اند. در این تحقیق به شیوه ی توصیفی -تبیینی به مقایسه ی آراء یورگن هابرماس و کارل پوپر اقدام شده است. نتایجی که از این بررسی های تطبیقی به دست آمده حاکی از این است که کارل پوپر به عنوان یک فیلسوف علم، معرفت شناسی که به دست می دهد بیشتر در حوزه ی علوم طبیعی بوده و اعتبارش نیز در این علوم قابل دفاع است. روش او ابطال پذیری است و هدف علم را تبیین رخدادهای جهان می داند و روشی که برای علوم اجتماعی پیشنهاد می کند، تحلیل موقعیتی است. اما هابرماس معرفت-شناسی که دارد بیشتر با موضوع و هدف علوم اجتماعی سنحیت دارد و روش عینی-ذهنی و دیالکتیکی را در پیش می گیرد. از نظر وی هدف علم سوق به رهایی و رهاسازی از اجبار است. درمورد کاربرد پذیر بودن معرفت شناسی هرکدام در علوم اجتماعی، این گونه برداشت شد که در رابطه با پوپر می توان به ابعادی اشاره کرد که در علوم اجتماعی کاربردپذیر و مناسب باشند، مانند مسبوق بودن مشاهده به نظریه. ولی در باب هابرماس این نتیجه به دست آمد که معرفت شناسی ایشان اگرچه به لحاظ نظری کاربرپذیر می باشد ولی به لحاظ عملی پیاده کردن آن با توجه به پارادایم غالب کنونی و روابط اقتدار بازدارنده سخت می نماید.