نام پژوهشگر: شمیم ولیان

جنسیت در فلسفه هنر و زیبایی شناسی فرانسه نیمه دوم قرن 20
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه هنر - دانشکده هنرهای تجسمی 1390
  شمیم ولیان   شهین اعوانی

تبعیض جنسی و جنسیتی حاکم بر جوامع، بنیان خویش را در قرن ها تلاش برای حذف زنان از عرصه های متفاوت استوار ساخته است و ریشه های آن در آثار برجای مانده از فلاسفه و اندیشمندان و هنرمندان در طول تاریخ، هویداست. این تبعیض، هر چند از دیرباز با مخالفت های پراکنده و گاه گاهی رو به رو بود، اما بالاخره با بالارفتن پرچم جنبش فمینیسم به طور جدّی مورد اعتراض قرار گرفت. فمینیسم با استفاده از علوم مختلف و هنر، نخست به تحلیل هویّت و روابط جنسیتی در نسبت با تعاملات اجتماعی پرداخت و سپس تلاش کرد ساختار تعیین کننده ی نظام جنسیتی حاکم را به چالش بکشد. شیوه های مختلف مقابله با این تبعیض و ترجیح جنسیتی، شاخه های مختلفی را درون فمینیسم به وجود آورد که هر یک با ابزار منتخب خویش به ارائه ی راه کارهای خود برای حل معضل جنسیتی پرداختند. این گونه، جنبش جهانی فمینیسم، به مقوله ی جنسیت و چگونگی برساخته شدن آن در جامعه پرداخت و راه حل های خود را در مبارزه با رجحان مردانگی بر زنانگی و مرد بر زن، ارائه داد. فرانسه، با قرار داشتن در قلب اروپا، لاجرم در معرض رویکردهای مختلف این جنبش قرار گرفت. بدین منوال، از قرن هجدهم به بعد، از پس اعتراضات زنان برای احقاق حقوق خود، چه در حیطه ی حقوق سیاسی و مدنی مانند به دست آوردن حقِّ رأی، چه حقوق اجتماعی و فرهنگی و ... در فرانسه شاهد مبارزاتی در این راستا هستیم که به خصوص در زمان انقلاب هایی که در قرن 18 و 19 رخ داد، شدّت پذیرفتند. این اعتراضات منجر به تشکیل شاخه ای از فمینیسم در فرانسه شد که نه تنها از تاریخ و فلسفه و اخلاقیّات فرانسوی تأثیر پذیرفت، بلکه به ویژه در نیمه ی دوّم سده ی 20، با تلفیق نظریات روان کاوانه، جامعه شناسانه، زبان شناسانه، و با تأثیر از فلسفه ی آلمان و آراء فمینیست های دنیای انگلیسی زبان، گرایشی کاملاً متمایز و هویت مند را موجب گشت که از آن با عنوان فمینیسم پسامدرن یاد کرده اند. برای فمینیسم فرانسوی تعریف واحدی نمی توان ارائه کرد، چرا که گرایشات متفاوتی در آن به یکدیگر پیوند خورده اند. این شاخه از فمینیسم، ملهم از فمینیسم روان کاوانه و پساساختارگراست که عمدتاً در سال های پس از دهه ی 70، به بررسی هویّت جنسیتی و نحوه ی برساخته شدن آن توسط جامعه ی مردسالار می پردازد و راه حل های خود را برای براندازی این نظام ارائه می دهد. یکی از این راه حل ها توجه به «بیان زیبایی شناسانه» با «زبانی زنانه» است، چرا که مخاطبان متعدّد زیبایی شناسی و هنر این امکان را فراهم می آورند که زبان زنانه در خلق آثار به ابزاری بدل شود که با ویژگی هایی متضاد با قطعیّت حاکم بر زبان و بیان سنّتی هنر، و با آشکار کردن زیرساخت ها و هویّت تبعیض جنسیتی، آن را شالوده شکنی کند. آن چه در این جستار به آن می پردازیم، چگونگی رویکرد فمینیست های فرانسوی به مقوله ی جنسیت و زنانگی ست. این که جنسیت چگونه از دید آنان توسط جامعه و در قیود فرهنگ مردسالار شکل می گیرد و چگونه از بیان خود، جز با زبانی شکل گرفته توسط همین فرهنگ، عاجز است. چگونه می توان این سلطه ی مردسالارانه و ثنویّت گرایی حاکم بر کل فلسفه و کلام را بنیان فکنی نمود؟ «زبان زنانه» چیست و چگونه می تواند به ابزاری جهت پایان بخشیدن به تبعیض جنسیتی حاصل آمده از سلطه ی نظم بنیادین بدل شود؟ روش بیان زیبایی شناسانه چگونه مورد توجه اهداف فمینیستی قرار می گیرد؟ و به طور کل، جنسیت چه جایگاهی در فلسفه ی هنر و زیبایی شناسی فرانسه در نیمه ی دوم قرن 20 دارد؟