نام پژوهشگر: هیلا فیض پور

آوا نگاری و بررسی آوازهای قمرالملوک وزیری دردستگاه سه گاه
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه هنر - دانشکده موسیقی 1390
  هیلا فیض پور   داریوش پیرنیاکان

چیست این راز پنهان موسیقی ؟ رازمبهم زمزمه های مردمان را چگونه دریابیم ؟ گاه این راز ، خود را درپس آبشارها و گاه درلالایی مادران بربالین فرزندانی با سرنوشتی نامعلوم ، گاه در آواز موذنی درمسجد ، گاه بربالین پیکرشهیدی و گاه در میان پنجه و سیمهای دوتارزنی پنهان می کند . قدرمسلم این پیچیدگی هنوزبرکسی گشوده نشده و درعین حال هیچیک ازموالید فکربشر، این دانا ، این متفکر و راهگشا نتوانسته مانند موسیقی به اعماق تاریک ذهنش راه یابد . کسی راز ارتباط این نغمه ها را با تمنیات مجهول ما نیافته است . اما هرچه که هست موسیقی می تواند انسان را از محدود به نامحدود کشاند ، از ماده به معنا برد ، به مکنونات خاموش و تعبیرناپذیر روح ما راه یابد و با آنها سخن گوید و از "خود" محدود و حقیرمان فراتر برده بر جایگهی والا بنشاند . اما از یک سوهمین نغمه ها می توانند سرمنشاء رشد هرآنچه که پلشتی است دروجودانسان باشند ؛ قلب را سیاه و دیده را نابینا کنند . شاهد این مدعی را کم ندیده ایم . سیر دراین وادی ، بی همرهی آشنای راه ، گام نهادن درفضای مه آلود و کوره راهی باریک و لغزان است . نگریستن به مسیرزندگی هنرمندان درباره ی کسانی که توانسته اند در وادی هنرسرزمین مادری خودشان تاثیرگذارباشند با اهداف متفاوتی صورت می پذیرد ؛ به ویژه پس از اینکه هنرمندی درمی گذرد بین نویسندگان مقالات هنری رقابتی به راه می افتد . مسابقه ای بی برنده ؛ چرا که نتیجه ی فعالیت قلم این قوم را کسی ارزیابی نمی کند و سپرده شدن به حیطه ی فراموشی ، سرنوشت اکثراین نوشته ها است . این سوال پرسیدنی است که چرا خاطره ی هنرمندان درگذشته درذهن مردم می ماند اما درباره ی آنان ، نه ! آیا شرح حال یک هنرمند برای مصرف کننده ی آثارش فاقد اهمیت است یا نوشته ها آنقدرجذابیت و کشش ندارند ؟ درآرشیو منازل به ندرت به نوشته های مربوط به شرح حال هنرمندان برمی خوریم اما آثارفراوانی از هنرمند مربوط به چشم می خورد . درکتابخانه ی شخصی کسانی که علاقمند به تحولات اجتماعی هستند درکنارکتابهای تاریخی بخش قابل توجهی به کتابها و مقالاتی اختصاص دارد که صرفا به شرح حال تاثیرگذاران در روند سیاسی و اجتماعی پرداخته شده است . اشاره به این نکته جالب توجه است که درمنازل مردم به طور عمومی ، کتاب درمقایسه با آثارموسیقی کمتر وجود دارد . آیا می توان گفت کتابخوانها به شرح حال تاریخ سازان علاقه ی بیشتری دارند اما به طورمثال زندگی نقاشی که آثارش به دیوارمنزلی نصب شده برای صاحبخانه چندان مهم نیست ؟ نگارنده که موسیقی را دربین سایرهنرها برگزیده است وتحت تاثیر، راهنمایی و تشویق های خانواده ازمطالعه ی غیرمرتبط با موسیقی غافل نشده ، درکتابخانه ی شخصی خود بیش از چند کتاب درباره ی شرح حال موسیقیدانان ندارد که فقط بخش هایی ازآنها را خوانده است.دربسیاری ازکتابخانه های شخصی ، نوشته های نویسندگان غربی را درباره ی موسیقیدانان خودشان مشاهده کرده اما نکته ی جالب توجه این بود که نوشته ای جامع درباره ی موسیقیدانان میهن خودمان نیافت . کتابهایی که درباره ی موسیقیدانان ایرانی به رشته ی تحریردرآمده اند بیشتر درگرامیداشت هنرمند و در اکثر موارد پس ازدرگذشتش به چاپ رسیده است . این کار به همت فرد یا افرادی انجام می شود ؛ بر این روند که ازچند نفرکه درحیطه ی موسیقی دارای جایگاه بهتری نسبت به سایرین هستند دعوت می شود مطلبی درباره ی هنرمند درگذشته بنویسند . با نگاهی اجمالی به چند شاخص برمی خوریم که در اکثرآنها مشترک است : 1- این نوشته ها اکثرا از حجم کمی برخوردارند . 2- ازلحاظ محتوی از بار عاطفی نسبتا بالایی برخوردارند . درنتیجه پس از خواندن مقاله برای ازدست دادن چنین انسانی والا به لحاظ شخصیت انسانی او و نه یک انسان هنرمند به حسرت می نشینیم . 3- معمولا به تواناییهای فنی با این استدلال که برای مردم عادی یا به قولی غیراهل فن قابل فهم نیست کمتر اشاره می شود . این نگرش دو اشکال اساسی دارد : نخست اینکه اهل فن درباره ی قابلیتهای فنی وی بی اطلاع می ماند ، دیگراینکه مردم عادی ، هنر موسیقی یا هر هنر دیگری را کاری ساده می پندارند و هیچگاه درارزیابی هایشان دانش هنرمند مورد علاقه شان را مد نظرنمی گیرند . شرح زوایای شخصیتی را مانعی نیست اما در رشد یک هنرمند ، داشتن خصائل والای انسانی یکی ازعوامل است که آن نیز در مراحل پیشرفته ، خود را نشان میدهد . دانش بالاو توان تکنیکی درحقیقت ابزاری هستند برای ابراز احساسات یک هنرمند ؛ این در حالی است که خواه ناخواه شخصیت انسانی وی درمعرض دید همگان قرار خواهد گرفت و راهی را برای پوشاندن آن به ویژه برای مدتی طولانی نیست . 4- نحوه ی نگارش اکثراین نوشته ها بیشتر مشابه گزارش های خبری است تا اینکه درباره ی انسانی باشد که با هنرش می زیسته ؛ و درواقع قلمی که باید درباره ی هنرمند و هنرش به حرکت دربیاید خود ، از هنرعاری است . چنین کاستی هایی را به حساب ضعف قلم و دانش کم نویسندگان آنها نباید گذاشت . این خود معلول پدیده ی دیگری است . این نویسندگان علی رغم تعداد انگشت شمارشان در شرایطی رشد و نمو کرده اند که عناوینی مانند تحقیق ، پژوهش ، نقد ، بررسی و مانند اینها تعریف درستی ندارند . شاید نیاز به تعریف آن واژه ها چندان محسوس نبوده است ؛ درحقیقت این بی نیازی هم معلول تفکری است که به میراث گذشته فقط جهت پی بردن و اثبات هویت ملی می نگرد و برای تحلیل آن به منظور راهگشای آینده ارزشی قائل نیست . درنتیجه محققین خود را به گونه ای تربیت می کنند که درتحقیقاتشان به سراغ بعضی نکات نروند . رشد و بالندگی نگارنده نیز در همین شرایط بوده است ؛ فقط اقبال بهره مند شدن از راهنمایی بزرگانی شدم که عمرشان دربین لایه های تاریخ فرهنگی و اوراق آثارگذشتگان صرف شده است و ماحصل رهنمودشان آنی بود که می بایست انجام می شد که اگر بضاعت اندک من اجازه می داد و همه ی انجام دادنی ها انجام می شد ، آموخته هایم جلوه ای دیگر پیدا می کرد . چنانچه این اصل را پذیرفته باشیم که انسانها محصول شرایط زندگیشان هستند ، درمعرفی یک فرد ، در نظرگرفتن شرایط اجتماعی که وی درآن رشد کرده یکی از پارامترهایی است که می بایست درتحلیل شخصیت و آثار او به شکلی قطعی و تعیین کننده درنظرگرفته شود . به طورمثال اگردرباره ی زندگی بانویی خواننده تحقیق می شود بدون توضیح موقعیت زنان درجامعه ی مذکور ، بررسی ما ناقص خواهد بود . دردوران تسلط حاکمان قاجار ، شرایط زندگی زنان بسیارمحدود و تا حدزیادی تحقیرآمیزبود . به گونه ای که در روند حرکت جامعه هیچ نقشی نداشتند و پر واضح است که نمی توانستند تاثیری نیز داشته باشند . وظیفه ی آنان محدود بود به انجام امور داخلی خانه . حتی هنگامی که درِ منزل نواخته می شد درصورت عدم حضورآقای خانه با انگشتی دردهان پاسخگو بودند ؛ چرا که صدای واقعی آنان نمی بایست شنیده می شد . علت اجتماعی و زیربنایی چنین پدیده ای را باید در نیاز جامعه به حضور زنان در عرصه ی اقتصادی و صنعتی کشور جستجو کرد . جامعه ای که تولید محدودی دارد و تکنولوژی درآن رشد چندانی نکرده با وجود همان مردان می تواند به حیات خود ادامه دهد . با رشد صنعت اجتماع به نیروی کاربیشتری نیاز پیدا می کند و دراینجا است که نیاز به نیروی کار زنان احساس می شود و طبیعتا شعار فریبنده ای از طرف حاکمیت به نام اعطای آزادی به زنان عنوان می شود . ناگهان زنان ارزشهایی پیدا می کنند که به ظاهر ناشی از سخاوت و درایت حکمران بوده است . ازاین رهگذر ، بررسی مسئله ی زنان بدون در نظر گرفتن وضعیت اقتصادی و رشد صنعت تا حد زیادی ناممکن و ناقص خواهد بود .