نام پژوهشگر: محمد داوود قیومی

بررسی نقش نخبگان حاکم و ساختارقومیتی در فرآیند نوسازی سیاسی افغانستان (مقایسه دوران محمدظاهرشاه با دوره ی حامدکرزی)
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه فردوسی مشهد - دانشکده علوم اداری و اقتصادی 1390
  محمد داوود قیومی   مرتضی منشادی

بحث نوسازی سیاسی از بسیاری جهات جزء جدایی ناپذیر جریان اصلی نظریه پردازی اجتماعی و سیاسی جهان بویژه کشورهای درحال توسعه مثل افغانستان است . بررسی سابقه نوسازی سیاسی در افغانستان نشان می دهد که ساختار قومیتی یکی از چالشها و موانع فراروی نوسازی سیاسی بوده است که سنت گرایی تجدد ستیزی تعارضات قومی فقدان نخبگان متعهد و حکومت متعلق به یک قوم خاص نیز متآثر از ساختار قومیتی جامعه افغانستان بوده که برفرایند نوسازی سیاسی پیامد منفی گذاشته است . همچنین با توجه به اینکه هرگونه تعبیری از ماهیت سنت گرایی ، تجدد ستیزی با فرایند نوسازی سیاسی در تاریخ معاصر افغانستان مرتبط خواهد بود در این رساله این دو موضوع را در کنار هم به بررسی و تحلیل گرفته ایم . نکته قابل ملاحظه در تاریخ سیاسی افغانستان خصوصا در تاریخ معاصر این کشور اینست که قوم مداری و فقدان انسجام و هماهنگی نخبگان حاکم مدافع نوسازی سیاسی بزرگترین چالش فراروی تحقق نوسازی سیاسی بوده است به این علت ما کمتر حکومتی را در تاریخ معاصر افغانستان داریم که از منافع ، هویت و حقوق تمامی اقوام و اقلیت های مذهبی و نژادی نمایندگی کند. کشمکش های قومی و ضعف نخبگان حاکم بالای روند نوسازی سیاسی در افغانستان تأثیر گذار بوده است که به اهم این دشواری ها و معضلات در متن رساله اشاره شده و نیاز به تذکر مجدد آنها نیست . در تاریخ اندیشه های سیاسی و اجتماعی افغانستان ، اندیشه برتری نژادی و قومی از اندیشه های رایج بوده است . این اندیشه موجب شده تا میان اقوام و سایر اقلیت های اجتماعی ومذهبی روابط ، اعتماد و تفاهم متقابل وجود نداشته و مانع نوسازی سیاسی افغانستان شده . تصور نابرابری اقوام و برتری یکی بر دیگری برای روند نوسازی سیاسی عواقب سیاسی و اجتماعی ناگواری داشته و منازعات و توطعه سازی های آشکار و پنهان بسیاری را بر علیه یکدیگر به همراه آورده است . تسلط یک قوم یا نژاد بر دستگاه دولتی سرچشمه نارضایتی ها و رنجشهای قومی و عدم شکل گیری اجماع ملی نخبگان سیاسی بوده است . نخبگان سیاسی و فرهنگی افغانستان نیز کمتر توانسته اند خودرا از تأثیرات قوم مداری و سنت گرایی ، تجدد ستیزی برکنار داشته و منشآ نوسازی سیاسی و گذار از تصور برتری قومی ووحدت ملی و جامعه مدنی شوند. اغلب نخبگان سیاسی در گذشته به دلیل اینکه از وحدت و اجماع میان گروهی برخوردار نبودند نتوانستند نقش درخوری را در روند نوسازی سیاسی و پیشرفت افغانستان ایفا کنند. ازینرو فرضیه اساسی ما در این رساله نیز این است که با توجه به مشارکتی که همه اقوام در نظام سیاسی کنونی افغانستان دارند با تضعیف قومیت و اجماع نخبگان سیاسی مهمترین زمینه های تحقق نوسازی سیاسی در افغانستان عملی می شود