نام پژوهشگر: خدیجه ولدخانی

رابطه بداحه پردازی و باورپذیری از نگاه گروتفسکی و استانیسلاوسکی
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه هنر - دانشکده سینما و تئاتر 1391
  خدیجه ولدخانی   اسماعیل شفیعی

بداهه پردازی حاصل خلاقیت فرد است و همواره یکی از ارکان مهم بازیگری خلاق به شمار می رفته. در اهمیت این کار همین بس که اساساً زایش تراژدی به عنوان اولیت ژانر نمایشی حاصل بداهه پردازی سرخوان دیتیرامب بوده. باتحولات عظیمی که در قرن بیستم در بازیگری تئاتر بوجود آمد(بخصوص با سیستم استانیسلاوسکی) نقش بداهه پردازی شاید بیش از پیش اهمیت یافت. بداهه پردازی حاصل خلاقیت فردی یک بازیگر است و رابطه ای مستقیم با باور او در ایفای نقش خود دارد باوری که به تماشاگر نیز منتقل میشود؛ بنابراین در شیوه ها و مکتبهای تئاتری که بازیگر را مهمترین رکن تئاتر می دانند جایگاه ویژه ای برای این کار قائلند. استانیسلاوسکی و تئاتر واقع گرایش و گروتفسکی با تئاتر بی چیز از نمونه ها شاخص این تفکرند. تبیین بداهه پردازی و شیوه های آن در این دو مکتب تئاتری و مقایسه آنها باهم و تبیین رابطه بداهه پردازی با باورپذیری که هدف غائی هر اجرا اعم از واقع گرا و یا غیر واقعگراست، موضوع این پژوهش میباشد. استانیسلاوسکی مهمترین سئوالات را برای یک بازیگر طرح نمود و سعی کرد در طول سالیان متمادی تمرین و پژوهش پاسخی مناسب برای این سئوالات بیابد. گروتفسکی به عنوان یکی از شاگردان و شیفتگان استانیسلاوسکی کار خود را از جایی آغاز کرد که استانیسلاوسکی به علت مرگ نا تمام گذاشته بود یعنی اهمیت دادن به جسمانیت و عمل جسمانی بازیگر. در هر دو روش، بداهه پردازی از جایگاه ویژه ای برخوردار است بطوریکه بنظر میرسد تمام تمرینهای آماده سازی بازیگر در همین جهت میباشد. در این رساله ابتدا سعی شده که بطور مختصر به مفهوم بداهه پردازی پرداخته شود. این که بداهه چیست؟ چه مبانی دارد؟ و....آنگاه به تبیین جایگاه بداهه در سیستم استانیسلاوسکی میپردازیم و سپس به تبیین جایگاه بداهه در شیوه گروتفسکی و در نهایت به اشتراکات و افتراقات این دو شیوه پرداخته میشود.