نام پژوهشگر: علی ورامینی

آمریکا و فرهنگ در خاورمیانه
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه علامه طباطبایی 1391
  علی ورامینی   حسین دهشیار

آمریکا در دوران جنگ سرد به توجه به میزان قدرت و شرایط بین المللی اش از وضعیت خود در نظام جهانی رضایت داشت، چرا که آمریکا در آن وقت توانایی هژمون شدن را نداشت و تأمین منافع اش را تنها در صورتی ممکن می دید که موازنه ی قوا وجود داشته باشد. از این رو تنها دغدغه اصلی آمریکا مهار کردن شوروی و عدم اجازه بسط شوروی و ایدئولوژی اش در جهان بود. به همین دلیل بود که آمریکا در دوران جنگ سرد با وجود داشتن داعیه ی حقوق بشر و دموکراسی از کشورهای دیکتاتوری که ایدئولوژی مخالف شوروی داشتند حمایت می کرد. به عنوان مثال علیه دولت ملی دکتر مصدق کودتا به راه می انداخت تا مبادا با ایجاد جامعه ای باز در ایران فرصتی برای بسط کمونیسم بوجود آید. آمریکا در دوران جنگ سرد هدفی برای ایجاد یک دنیای جدید نداشت، بلکه تمرکز خود را بر جلوگیری از ایجاد دنیایی متفاوت که شوروی در پی آن بود قرار داد. ازسوی دیگر هم بخشی وسیعی از سرمایه های ملی آمریکا معطوف به نوآوری های تکنولوژیک و تقویت زیر بنای اقتصادی و بدعت گذاری های سازمانی بود و به همین دلایل مجال مناسبی نبود که آمریکا اقدام به ایجاد دنیایی مطلوب خود بکند و تنها در پی جلوگیری اشاعه ی دنیای کمونیسم بود. بعد از فروپاشی شوروی در آغاز دهه 1990 معادلات نظام بین المللی بکلی به هم ریخت. تمرکز قدرت بی سابقه در دست ایالات متحده آمریکا ساخت بندی جدیدی از قدرت را در جهان ارائه داد که در تاریخ روابط بین الملل بی نظیر بود. آمریکا در موقعیتی قرار گرفت که هیچ قدرت دیگر توانایی مقابله و رقابت را با آن نداشت و در بهترین حالت متصور، دیگر قدرت ها تنها می توانستند هزینه رسیدن آمریکا به مطلوباتش را افزایش دهند. از بعد از پایان یافت جنگ سرد تغییر عظیمی در نگرش نخبگان آمریکایی بوجود آمد که دلیل عمده ی این تغیر تحولات بوجود آمده در صحنه ی نظام بین الملل بود که عنوان شد. در بحبوحه جنگ سرد و ایجاد نظام دو قطبی، هدف اولیه آمریکا کسب قدرت بود و قدرت خود هدفی غایی بود، اما با متحول شدن مناسبات نظام بین الملل و رسیدن آمریکا به لحظه تک قطبی، قدرت دیگر هدف غایی نبود، بلکه ابزاری شد برای رسیدن به اهداف دیگر. به دلیل اینکه در آغاز هزاره ی سوم دیگر قدرت موازنه گری برای آمریکا وجود نداشت، آمریکا ترویج ارزش ها به جای تثبیت قدرت را سر لوحه ی اهداف خود قرار داده است. همانطور که دهشیار در کتاب «سیاست خارجی آمریکا، خاورمیانه و دموکراسی» عنوان می کند هر حجمی از قدرت میزان متناسبی از توسعه طلبی را می طلبد. این توسعه طلبی میتواند جنبه ی ارضی داشته باشد و یا ماهیتی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را دنبال کند. این بدان معناست که هر کشوری که صاحب میزانی از قدرت باشد که بتواند توسعه طلبی را پیشه کند به این کار اقدام خواهد کرد. بدنبال جنگ جهانی دوم آمریکا از چنان میزان قدرتی برخوردار گردید که استعداد و فرصت فراوان برای این کشور برای توسعه طلبی را بوجود آورد. این استعداد و فرصت بدنبال سقوط کمونیسم از چنان وسعتی بر خوردار گردیده است که در طول تاریخ بشر بی سابقه است. اما آنچه توسعه طلبی آمریکا را از بسیاری از بازیگران برتر بین الملل متمایز می کند این مسئله است که آمریکا در صدد توسعه ارضی نیست، بلکه اشاعه ارزشهای اقتصادی، تفکرات سیاسی و معیارهای فرهنگی را در دستور کار خود قرار داده است. یکپارچگی اقتصادی و سیاسی و بخصوص ارزشی که به دنبال سقوط کمونیسم در اروپا ایجاد گشت آمریکا را قانع ساخت که آنچنان ضریب امینیتی بالایی در اروپا برایش به وجود آمده که این کشور قادر باشد به سوی تحکیم قدرت خود در حوزه های امنیتی جدید برود. در همین پارادایم بود که در دهه 1990 و بخصوص آغاز هزاره ی سوم نظریه ی استحکام دادن به حضور آمریکا در منطقه خاورمیانه و نهادینه سازی ارزش های این کشور در منطقه قوام یافت و عملیاتی شد. بدنبال برجای گذاشتن سمبل های حضور و رهبری آمریکا در اروپا، این طبیعی بود که رهبران این کشور در صدد تلاش برای یکپارچه سازی خاور میانه در قالب ارزشهای فرهنگی لیبرال، قالب های اقتصادی سرمایه داری و نهادهای سیاسی- دموکراتیک بر آیند. آمریکا در اروپا نفوذ خود را نهادینه کرده بود. آمریکا این ضرورت را احساس میکرد که در جهت تداوم هژمونی خود می بایست در خاورمیانه حضور پر رنگ تری پیدا کند و این حضور ماهیت و خصلت طبیعی پیدا کند. اگر آمریکا برای نهادینه سازی حضور خود در اروپا با حضور شوروی مواجه بود، در خاورمیانه با تعارض فرهنگی در برابر نهادینه سازی حوزه نفوذ خود روبرو است و در حالی که آمریکا در اروپا با چالش ایدئولوژیک و نظامی مواجه بود، در خاورمیانه با چالش ارزشی مواجه است. آمریکا در پی اشاعه ارزش هایی در خاورمیانه است که به شدت با بستر تاریخی و فرهنگی خاورمیانه در تعارض است. اوج این تعارض را می توان در بوجود آمدن حادثه ی 11 سپتامبر مشاهده کرد. حادثه ای که سازمان اطلاعاتی آمریکا را وادار کرد تا 2000 متخصص عربی زبان را برای رسیدن به درکی بهتر از این حادثه و این تعارض ارزش ها استخدام کند. بعد از 11 سپتامبر، آمریکا امنیت خود را به خاورمیانه پیوند داده است و از همین روست که با توجه به دغدغه های امینتی اش به عراق حمله می کند و به قولی حمله به عراق را باید تجلی خشونت بار بیان ضرورت «اشاعه آزادی و ایده آل های دموکراتیک» در جهت از بین بردن استعداد محیطی برای رشد تروریسم قلمداد ساخت. اما به نظر می رسد که توسل به زور برای ایجاد دموکراسی در خاورمیانه خیالی واهی است. همانطور که فرید ذکریا درکتاب آینده آزادی عنوان می کند: «اگر انتخابات آزاد در عربستان شکل بگیرد بن لادن از صندوق رأی بیرون می آید.» به نظر نگارنده ی این پژوهش شکاف عمیق ارزشی و فرهنگی که بین ایالات متحده و عمده ی مناطق خاورمیانه وجود دارد باعث بوجود آمدن این مشکلات می شود. پدیده بنیادگرایی اسلامی که تفسیری خاص از اسلام است به هیچ عنوان قابل همزیستی مسالمت آمیز با لیبرالیسم آمریکایی نیست و حتی توان تحمل آن را هم ندارد. واضح است که قدرت نظامی تنها می تواند بصورت مقطعی مشکلات این ناحیه را حل کند. آمریکا در پی حل این تعارض بصورت ریشه ای و عمیق است. این کشور با قرار گرفتن در لحظه ی تک قطبی از یک سو پتانسیل آن را دارد تا ارزش های خود را در خاورمیانه نهادینه کند و از سویی نیز بر این نکته آگاه است که این لحظه ی تک قطبی همیشگی نیست و در پی آن است تا با همسان سازی فرهنگی خاورمیانه با خود هنگامی که لحظه ای تک قطبی هم به پایان رسید هزینه ی کمتری از ناحیه ی این منطقه متحمل شود. در این پژوهش از چارچوب نظری سازه انگاری استفاده شده است . سازه انگاری نگرش خود به روابط بین الملل را با تعریف خود از (انسان) آغاز می کند. بر خلاف نظریه های خردگرا که انسان را موجودی اقتصادی می دانند و بر این اساس بازیگران را (منفعت محور) معرفی می کنند که بر اساس محاسبه سود و زیان مادی به کنش می پردازند، در سازه انگاری انسان موجودی اجتماعی است و اجتماع بر رفتار انسان اثر مستقیم دارد . به نحوی که رفتار انسان در یک رابطه بیناذهنی و هویت محور شکل می گیرد. از این رو چارچوب نظری سازه انگاری انتخاب شد که فرهنگ و هویت عناصری هستند که در سازه انگاری به آنها توجه بسیار شده است. از سوی دیگر از آنجائی که مشکلات عمده آمریکا در این منطقه ناشی از شکاف فرهنگی و به تبع آن درک متفاوت طرفین از جهان است، لذا نظریه هایی که تاکیدشان بر عوامل عینی است قادر به تبیین این مسئله نیستند. امروزه هر گونه سیاست گذاری و هر استراتژی در سیاست بین الملل بدون در نظر گرفتن منطقه ژئو استراتژیک خاورمیانه ناقص خواهد بود. حادثه 11 سپتامبر خاورمیانه را در صدر اولویت امریکا قرار داد. این حادثه نشان داد که شکاف فرهنگی امریکا در خاورمیانه تا چه حد می تواند برای امریکا خطر ساز باشد و امریکا در راه همگن سازی فرهنگی با فرهنگ غربی با چه مسائلی روبروست. اما آنچه سوال است این است که خاورمیانه تا چه اندازه پتانسیل پذیرایی از فرهنگ غربی را دارد. در این پژوهش سه کشور خاورمیانه مورد بررسی قرار گرفت. سه کشور عربستان، مصر و ترکیه. عربستان از آن رو انتخاب شد که عمده ی تروریست های ضد امریکایی از این کشورند؛ مصر بدلیل اینکه سرآمد کشورهای خاورمیانه ی عربی است و هر گونه تغیییر در آن می تواند تاثیرگذار بر کل منطقه باشد و ترکیه هم به عنوان یک الگوی موفق در روند غربی شدن. این که الزامات امریکا برای همسان سازی فرهنگی خاورمیانه با فرهنگ خود چیست در بخش سوم مورد بحث قرار گرفته است. الزامات امریکا برای پیاده سازی این طرح همسان سازی فرهنگ خاورمیانه با خود، به دو بخش تقسیم می شود. بخش اول الزامات درونی امریکاست. اصول مهم امریکایی که شامل فردگرایی و لیبرالیسم است قابل جمع با تفکرات مردم خاومیانه نیست و از دیگر سو عملگرایی امریکایی هم، امریکاییان را ملزم به توسعه این مولفه می کند. دیگر مولفه ی مهم داخلی، تجربه تاریخی امریکاست. تجربه تاریخی که یک ملت از سر گذرانده، از عناصر اصلی فرهنگ آن ملت است. کنش و واکنش یک ملت به پیش زمینه های داخلی، خاطرات و گذشته تاریخی آن ملت بستگی دارد. تاریخ نو و بسیار متفاوت آمریکا با تاریخ کهنه خاورمیانه انباشت ذهنی بسیار متفاوتی را برای مردمانش به ارمغان می آورد. انباشتی که درک متقابل از یکدیگر را بسیار سخت می کند. اگر بخواهیم از قاطع ترین جریان میان جریان های اصلی آمریکا برای ایجاد این پروسه سخن بگوئیم باید از نو محافظه کاری صحبت کنیم. نومحافظه کاران به دلیل اینکه اعتقاد به تفاوت بنیادی در ارزش ها و تمدن ها دارند درصدد هستند که با انتقال ارزش ها و نهادهای برآمده از عصر مدرنیته همسوسازی را در حیطه نهادها، ساختارها و ارزش ها در جهان به وجود آورند. رسالت ملی آمریکایی هم در سیاست خارجی آمریکا تاثیرگذار است. آمریکایی ها بر این باورند که حکم تقدیر بر این بوده است که ملت آمریکا رسالت خطیر نجات دیگر ملت ها را به دوش کشد. اما شاید مهمترین و تاثیرگذارترین مولفه الزامات درونی امریکا، منافع امریکا در خاورمیانه می باشد که در سه سطح منافع مربوط به حفظ بقاء ، منافع حیاتی و منافع مهم مورد بررسی قرار می گیرد که همسان سازی فرهنگ خاورمیانه با فرهنگ خود می تواند در تسهیل رسیدن به این منافع بسیار مفید باشد. در مورد الزامات بیرونی آمریکا به نظر می رسدکه بنیادگرایی اسلامی و تروریسم مهم ترین عوامل تاثیرگذار باشد. از نظر بنیادگرایان، غربی ها با اسلام مشکل دارند. آنها معتقدند بین ادعا و عمل دولتهای غربی به ویژه آمریکا فاصله زیادی است و علی الظاهر عدالت، حق تعیین سرنوشت و حقوق بشر قربانی منافع ملی آن کشور شده اند. این طرز تفکر به همراه خوانش خاص بنیادگرایان خاورمیانه را مستعد پرورش تروریست ها می کند که در پی ضربه زدن به آمریکا هستند . تروریسم جدید و نبود آدرس برگشت آمریکا را با خطر جدی از این ناحیه مواجه میسازد که استفاده از قدرت سخت نظامی و استراتژی های معمول نمی تواند به طور کامل این مشکل را ریشه کن کند. از این رو آمریکا تاکید بسیاری بر قدرت نرم و استفاده از آن در خاورمیانه دارد. قدرت نرمی که در بخش چهارم از آن بحث شده است و به معنای همراه نمودن مردم به جای وادار کردن آن هاست. فرهنگ آمریکا یک منبع عظیم قدرت نرم است. فرهنگی که دارای جذابیت و لذت های فراوان انسانی - روانشناختی است. اما این فرهنگ هر چقدر هم جذاب باشد باید مورد عرضه قرار بگیرد تا متقاضی پیدا کند. ابزار عرضه ی این منبع، رسانه است. آمریکا با در دست داشتن امپراتوری رسانه ها دارای این پتانسیل است که جهان را همانگونه که خود میخواهد عرضه کند و به تصویر بکشد. این پژوهش در پی این بود که از الزامات آمریکا-چه درونی و چه بیرونی- و هم چنین از قدرت نرم به عنوان ابزار آمریکا برای نیل به هدفش سخن بگوید. در این پژوهش هم از کشوری که پتانسیل پذیرش ارزش های آمریکایی و غربی در خاورمیانه را دارد سخن گفته شد (ترکیه) و هم از کشورهایی که به نظر می رسد این پتانسیل را ندارند (عربستان). اما اینکه آمریکا در این هدف (همسان سازی فرهنگ خاورمیانه با خود) تا چه اندازه موفق می شود از بضاعت و حوصله ی این نوشتار خارج است و خود مجالی دیگر را طلب می کند.