نام پژوهشگر: مژده منصورزاده یامی

ترجمه کتاب ترجمه،بازنویسی و دخل و تصرف در شهرت ادبی نویسنده : آندره لفور 1992
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه فردوسی مشهد - دانشکده ادبیات و علوم انسانی دکتر علی شریعتی 1393
  مژده منصورزاده یامی   خلیل قاضی زاده

آنچه معمولا به ارزش ذاتی یک اثر ادبی اطلاق می شود، نسبت به آنچه تصور می شود ، نقش کمتری ایفا می کند.مسائلی همچون قدرت و ایدئولوژی در ارزشمند بودن یا بی ارزش شناخته شدن یک اثر مهم است. بر اساس لفور یک ادبیات می تواند به صورت سیستمی تحلیل شود.دو عامل می توانند سیستم ادبی را کنترل کنند.عامل اول درون سیستم قراردارند که منتقدان، ویرایش گران، معلمان و مترجمان اند. عامل دوم بیرون از سیستم قرار دارند و در این کتاب لفور آن را " حمایت" می نامد. این گونه معنا می شود که چیزی شبیه قدرت (افراد، نهادها) است که ممکن است به خوانش ، نگارش و بازنویسی ادبی کمک کند یا مانع آن شود. اگر بازنویس یا نویسنده خود را با سیستم تطبیق دهند، در چهارچوب معین شده جریانات عمل کنند،آثارشان پذیرفتنی خواهد بود. اما اگر سعی کنند با سیستم مخالفت کنند، خارج از محدوده جریانات عمل کنند، برای مثال با خوانش آثار ادبی به جز شیوه معمول، با نوشتن آثار ادبی به روشی که متفاوت از روش مورد قبول و تجویزشده در برهه ای از زمان و مکان خاص است یا با بازنویسی آثار ادبی به طریقی که با ایدئولوژی یا سبک ادبی غالب متناسب نباشد، آثارشان به سختی مورد قبول قرار می گیرد و حتی ممکن است اثری فاقد ارزش شناخته می شود. حمایت بیشتر در جنبه ایدئولوژی مداخله می کند، تا جنبه ادبی آن، و اینطور می توان گفت که حامی زمانی که جنبه ادبی درگیر باشد، قدرت را به متخصصان ادبی واگذار می کند. و خیلی در این مسائل ورود پیدا نمی کند. لفور دو نوع حمایت را در این کتاب معرفی می کند.حمایت تمایز دهنده و حمایت بی تفاوت. در سیستم هایی که حمایت تمایزدهنده نیست، تلاش های حامی در جهت نگهداشتن ثبات سیستم اجتماعی است، و تولید ادبی مورد قبول و ترویج یافته در یک سیستم اجتماعی در پیشبرد آن هدف کمک می کند.یک نوع ادبیات وجود دارد وادبیات اگر هم باشد، "مخالف" نامیده می شود و به محض اینکه نوشته شود مشکلات زیادی برای انتشار دارد، یا اگر هم منتشر شود ادبیات سطح پایین یا عامه پسند خوانده می شود.اگر سیستمی حمایت تمایز دهنده باشد، موفقیت های مالی مستقل از عوامل ایدئولوژیکی است و شأن و مرتبه لزوماً به همراه ندارد. هرمترجم به فرهنگ و جامعه ای تعلق دارد و به هنگام ترجمه نمی تواند تاثیرات فرهنگی را در آن دخیل نکند. باورها و اعتقاداتی در او نهادینه شده اند که همواره هنگام بازنویسی با او هستند. بنابرین متن مبدأ می تواند جایگاه مختلفی از مرکز تا حاشیه در مقصد تجربه کند. یک متن که در فرهنگ خود در مرکز قرار دارد ممکن است هیچ گاه نتواند به همان جایگاه در فرهنگ دیگر برسد .لفور برای روشن شدن این مساله نقل قولی در ابتدای فصل یک آورده است. این نقل قول از نامه ای است که ادوارد فیتز جرالد اشعار عمر خیام را بازنویسی کرد. درحقیقت رباعیات فیتز جرالد یکی از تأثیرگذارترین بازنویسی ها است. از لحاظ ایدئولوژیکی ، فیتز جرالد زبان انگلیسی دوره ی ویکتوریا را بالاتر از زبان فارسی می دانست و بخاطر همین طرز تفکر بود که آنچنان متن را بازنویسی کرد که حتی تصور چنین کاری برای هومر و ویرجیل به ذهنش خطور نمی کرد. از لحاظ ادبی هم اشعار فارسی را شبیه جریان ادبی حاکم در زمان خودش ترجمه کرد. ممکن است بازنویس برای پایین کشاندن یک نویسنده به اثر منتشر شده نپردازد بلکه به زندگی شخصی او. در واقع گفتمان را به سطحی برساند که خیلی راحت در کنترل کسانی باشد که می خواهند فقط به مسائل حاشیه ای بپردازند: آرشیو شخصی این قدرت را می دهد تا زندگی شخصی نویسنده مثلا مادام دواستال را آنطور که دوست دارند بازنویسی کنند. تا امروز اکثر آثار انتقادی منتشر شده در مورد مادام دواستال بر زندگی شخصی اش تمرکز داشته اند تا کارهایش.تعداد قابل توجهی اظهارات در تعداد قابل توجهی صفحه در مورد مادام دواستال آمده که نتوانسته از سطح بدگویی های مغرضانه فراتر برود. از آنجایی که عموم خوانندگان با ادبیات در حال حاضر از طریق بازنویسی آشنا میشوند و نه نوشته اصلی، پس مطالعه بازنویسی ضروری است. در این کتاب تمرکز اصلی بر بارزترین نوع بازنویسی، مطالعه ادبیات ترجمه بوده است و بخش کوچکی به فرم های دیگر بازنویسی مثل تاریخ نویسی ، گزیده ادبی، نقد و ویرایش اختصاص دارد. چنین فرایندی حتی برای دیگر فرم های بازنویسی مثل اقتباس فیلم و تلویزیون صدق می کند. گرچه دراین کتاب به آن نپرداخته است. لفور به نقش سازنده ترجمه در رشد ادبیات یک جامعه اشاره می کند. یعنی با ترجمه می توان یک ژانر یا سبک ادبی جدید به فرهنگ دیگر معرفی کرد. وی به مشکلات وارد کردن ایده و سبک نو در فرهنگ مقصد اشاره دارد. او در مورد قصیده مثال می آورد. هیچ مترجمی نتوانسته قصیده را به شکل گویا البته با حفظ موجز بودن به غرب انتقال دهد. دلیل آن فقط مربوط به ضعف مترجم نمی گردد بلکه با تفاوت گسترده دنیای گفتمان ارتباط دارد. خوانندگان غربی پیش زمینه کمی از فرهنگ و زبان عربی دارند. مترجم باید خود چنین امکانی برای آنها فراهم کند . برای ایجاد آن موجز بودن متن از بین خواهد رفت. ترجمه همزمان می تواند مثبت عمل نکند. برای حفظ ایدئولوژی غالب مقصد ،نقش سرکوب گرایانه داشته باشد.لفور به خاطرات انه فرانک رجوع می کند. وی خاطراتش در زمان جنگ جهانی دوم می نویسد. پس از مرگ کتاب او به زبانهای مختلف ترجمه می شود که هر کدام به نحوی تحریف می شود تا بتواند درفرهنگ مقصد مورد قبول واقع شود. با این حال که هیچ سبک ادبی و ایدئولوژی پایدار و جاودانه نمی ماند. به نظر می رسد یک نوع خاصی از نقطه عطف تاریخی وجود دارد که ایدئولوژی و سبک ادبی یک زمان آنقدر جا به جا می شود که می تواند حتی آن دست باورهایی که قبلاً مردود اعلام شده بودند را دوباره بپذیرد. لفور گذشته فاکوان براک را با حال مقایسه می کند. واکنش ها در زمان حال نسبت به این نویسنده خیلی بهتر بوده است. عکس ان هم ممکن است. نویسنده ترجمه هومر را برای اثبات این نظریه می آورد. در مورد هومر می توان گفت ایلیاد در زمان خودش یکی از متون مرکزی در فرهنگ اروپا غربی بود. تاجایی که اگر شاعری می خواست مورد استقبال قرار گیرد باید به سبک حماسی می نوشت. اما درقرن هجده حماسه در فرانسه دیگر جایگاه مرکزی دوران رنسانس را نداشت. فرانسه خود به رشد فکری رسیده بود و نگاه تحقیر امیزی به هومر داشت.حتی مترجمان می بایست نوشته های هومر را تغییر می دادند تا بلکه بتواند مورد قبول واقع شود. بنابرین لفور بدین وسیله مطلق نبودن ایدئولوژی ها و سبک ادبی را اثبات می کند. لفور در پایان به نکته اشاره می کند که همیشه مترجمان مغرضانه در متون ادبی دخل و تصرف نمی کنند. بعضی اوقات چاره ای به جز این ندارند.وی در فصل آخر نمایش نامه مرگ دانتون اثر بوشنر و دو ویرایش از آن را می آورد. ویراستار برای اینکه مانع حمله سانسور شود، خود ویرایش انجام می دهد. اگر گوتسکو چنین ویرایشی برای نمایش نامه انجام نمی داد، قطعاً مرگ دانتون منتشر نمی شد و سرنوشت انتشار و پذیرش این نمایش نامه و دیگر آثار بوشنر کاملاً متفاوت می بود. همچنین فرانز متن مرگ دانتون را تغییر داد، نه به این خاطر که از خود متن راضی نباشد، بلکه متنی قابل اجرا تولید کند تا کمپانی های تئاتر را به اجرای نمایش نامه پس از دو تولید ناموفق ترغیب سازد.