نام پژوهشگر: مریم احمدی کافشانی

آموزه وفا در فلسفه گابریل مارسل
پایان نامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه علامه طباطبایی - دانشکده الهیات و معارف اسلامی 1391
  مریم احمدی کافشانی   احمدعلی حیدری

روند حوادث در قرن بیستم انسان و شرایط زندگی او را در مرکز توجه فیلسوفان قرار داد. در میان این فیلسوفان گابریل مارسل چهره ای ممتاز است. وی به عنوان متفکری که به دنبال فلسفه ورزی نیست بلکه دغدغه ی انسان را دارد، برای یافتن راه نجات، مرزهای فلسفه ی سنتی را درمی نوردد و با نگرشی نامتعارف درصدد یافتن راهی برای احیای کرامت انسان معاصر است.مارسل آشکارا به تفکر مدرن می-تازد و آن را سبب از خودبیگانگی انسان معاصر معرفی می کند.وی این تفکر را با مفاهیم کارکرد و انتزاع تعریف می کند. مفاهیمی که سبب ازخودبیگانگی انسان، خروج او از جایگاه حقیقی اش در هستی و در نتیجه، غربت و تشویش او شده است.مارسل دریافت که برای احیای کرامت انسانی، باید در تعریف انسان تجدید نظر کرد. این تعریف مجدد، نیازمند پایه ریزی متافیزیکی است که بتواند انسان را در جایگاه واقعی اش بنشاند. چنین متافیزیکی با به رسمیت شناختن حقایقی که وی راز می نامد، به انسان این امکان را می دهد که خود و جهان را از طریق مشارکت در تجربه های درونی اش بشناسد. تجربه ای که این بارِ معنایی را خواهد داشت وفاست. در نوشتار حاضر به بررسی آموزه ی وفا از دیدگاه مارسل پرداخته می شود. وفا در جغرافیای فکری مارسل جایگاهی کلیدی دارد و اساساً راهبرد وی به تغییر است. وفا، تغییر در سه سطح از زندگی انسان را در برنامه ی خویش دارد. در سطح فردی، به انسان توان تعالی از آنات زمان و بازیافتن وحدت و هویت خویش را می دهد. در ساحت اجتماع، وفا روابط بیناشخصی را با الگوی عشق و تعهد سامان می دهد اما در همین ساحت و در پی تجربه های بیناشخصی صورت کامل خویش را در ساحت ایمان می یابد و در ارتباطی دو سویهوارد تجربه ی شخص متعال می شود. واژگان کلیدی: وفا، تعالی، دیگری، کارکرد، انتزاع.